من از شورشیان کاتماندو بودم که چون از کارم رضایت نداشتم به دزدان دریایی کارائیب پیوستم ... سه سال آزگار براشون کار کردم ... آخرش از کشتی بیرونم انداختند ... بدون پرداخت سنوات و بازنشستگی و کوفت و زهرمار ... بعد رفتم خونه ژانوالژان ... کوزت رو ازش خواستگاری کردم ... جواب رد بهم دادند ... سرخورده شدم رفتم خودکشی کنم خودمو از کشتی تایتانیک توی آب بندازم ، جک و رز نجاتم دادند ، از او به بعددنبال هویت گمشده م گشتم ... رفتم برادرم رو از تو زندان نجات بدم ، فهمیدم که اسم داداشم پریزون بریکه ... خلاصه برگشتم کاخ نیاوران ، یه احمقی بهم یه فنجون قهوه کوفتی داد که باعث شد در زمان سفر کنم ... منم سر کشیدم و الان حدود چند سالی هست که تو یه کشور عقب افتاده زندگی می کنم